دفترچه تلفن

بعد از سوتی ای که دادم  و نتیجه اش این شد که از هر شماره دو تا تو دفترچه تلفن گوشیم داشته باشم؛ مجبور شدم تک تک شماره ها رو نگاه کنم تا  اضافی ها رو پاک کنم. چند نفر رو اصلا نمی شناختم! و اسم دو نفر هم بود که نمی دونم اگه به گوشیشون زنگ بزنم کی گوشی رو ور می داره.دایی احمدم و احمد میر جعفر پور.خدا رحمتشون کنه. اگه زمان بچگی بابام موبایل بود حتما الان بیش ازصد ها نفر رو نمی شناخت و صدها نفر رو هم از دست داده بود.

نظرات 14 + ارسال نظر
امیر چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:36 ب.ظ

اون موقع موبایل نبوده خاطراتش که هست

نگارنده چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:45 ب.ظ http://najvaye-man.blogfa.com

پدرم همیشه وقتی فاتحه میخونه، همه رو یاد میکنه، همه ی اونایی که تو بچگیش یا بزرگیش بودن و الان نیستن, از فراش مدرسه تا ...
یه روزم ما نیستیم و دیگران هستن...
- دفعه ی قبل هم که اینجا اومده بودم مطلبتون همین حسی رو برام داشت که مطلب الان.
حق نگهدار.

پری‏سا پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:12 ق.ظ http://www.matarsakmazrae.blogfa.com

من هم یه بار هم‌چین سوتی دادم.

خدا رحمتشون کنه.


محمد سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:41 ب.ظ http://pourbakhsh.blogfa.com

منم چند ماه پیش یه همچین کاری رو کردم.اسم احمدو که دیدم کلی سوختم. خدا رحمتش کنه

علی پنج‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:40 ق.ظ http://shahrestani.ir/webog

چند سال دیگه من احتمالاً به خاطر آلزایمر 95% شماره های گوشیمو یادم نمیاد، البته اگه هر روز گوشیمو گم نکنم!

ناراحت هم نباش، ایشالا چند وقت دیگه گوشی هایی می آد که به اضافه ی شماره ی طرف، خاطراتشم حفظ می کنه ...

سیاوش شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 06:17 ق.ظ

ببین علی جان گوشی ظرفیته مشخصی داره و مطمئن باش قبل از رسیدن به صدها پاکشون می کرد

IOP یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 03:33 ب.ظ http://www.iops.blogfa.com

باز هم موفقیتی دیگر از اهالی فیزیک
افتتاح سایت رسمی انجمن IOP بر تمام دولتمردان، دانشمندان، صنعتگران و زحمتکشان این مرز و بوم مبارک باد. باشد تا پیروزی را در تمام عرصه ها برای این ملت غیور به ارمغان آورد.

قورباغه سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:16 ب.ظ http://ghoorbagheyedahangos.persianblog.ir

برای منم اتفاق مشابه افتاد ...
داشتم دفتر هالیدی ۱ ام رو ورق می زدم که یه برگه افتاد اسم اسامی بچه ها برای شرکت در یه برنامه ای بود ... اسم ها رو داشتم می خوندم به اسم آقای میرجعفرپور که رسیدم .
یکه خوردم ... یه جوریم شد ... خیلی دور از انتظار بود ... خیلی ...

mazozo شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:36 ب.ظ

چرا دیگه نمی نویسی علی ؟

مجید دوشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 08:00 ق.ظ http://majidiat.blogfa.com

دفتر تلفن موبایل اصولا خیلی چیز عبرت آموزیه

نرگس یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 05:04 ب.ظ

خدا رحمتشون کنه.... پارسال همین موقع ها بود که خبر فوت آقای میرجعفرپور بهم رسید :(

بچه ها بعد از خوندن این کامنت ، برای شادی روحش فاتحه یادتون نره

غریبه ی آشنا سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 03:45 ب.ظ http://kheradenaab.blogfa.com

قبلا بیشتر سر می زدی اونجا!!!!

ریحانه چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 08:28 ق.ظ http://jisht.blogfa.com

پاسخ به کامنتت توی وبلاگ من:
خودت و ناراحت نکن همه که مثل بقیه این کاره نیستن! ایشون تازه واردن!!!

[ بدون نام ] چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 08:32 ق.ظ

خیلی چیزهای باحالی به ذهنت می رسه! کلی با همین چند تا خطی که نوشته بودی حال کردم!
.
.
.
ان شاالله الان که بهتر شدی؟! فشار مشارت اومده سر جاش؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد