شربت آنتی مالکیت (از خانواده آنتی توهم)
مقدار مصرف:
در مواردی که بیمار توهم می زند که چیزی متعلق به اوست، یک قاشق چای خوری.
در مواردی که بیمار توهم می زند که کسی متعلق به اوست، یک ملاقه سوپ خوری.
پی نوشت: قابل توجه ملالغتی ها.هم ملاقه درسته، هم ملاغه. تازه ملعقه هم میگن.
همه این نسخه ها واسه توئه؟
واسه من که هست، شاید به درد بقیه هم بخوره.
سلام
داش علی اگه پا باشی یه دایره المعارف قرص بزنیم!
سلام
پایم! بزنیم.
پس این روزها چقدر دارو می خوری !!!
این همه هم پوشانی بیماری !!!
اووووه! تازه کلی شو ننوشتم. کلی شو ول کردم دورش بگذره. کلی از مرضامم نمی دونم که بخوام براش دارو بخورم.
کاش میشد یه دارویی خورد که چندین تا مرضو با هم خوب کنه. احتمالا این آرزوی کساییه که بس که هر دکتر یه کیسه دارو بهشون داده ، بی خیال دوا درمون شدن.
یه بار خود درمانی کردم برا خودم نسخه پیچیدم و به خیالم دوای دردم رو خوردم، ولی داروئه اشتباهی بود!
البته فکر کنم اون موقع هنوز دکتر خوبی نشده بودم، الآن رو نمی دونم...
خود درمانی! شاید. شاید اشتباه کنم. اما خود درمانی یه مریض وسط یه بیابون بی آّب و علف و دکتر، اشتباهه؟
اگر کسی فک میکنه همه دنیا مال اونه چیکار کنه؟!

فکر کنم باید آمپولشو بزنه. شرمنده یه خورده درد داره :)
سلام
به درد بنده میخورد که گاهی در انتقال «دانسته» محافظهکاری میکنم.
در راه نیل به دارو چه باید کرد؟
اگه وسط بیابونی، نه اشتباه نیست.
البته بعدا فهمیدم میشه آدم یه دکتر خوب برا خودش بشه، اون موقع حتی اگه دور و برت هم پر دکتر و آب و علف و... باشه، بهترین کار خود درمانیه!
اما معلوم نیست کی اون زمان برسه!
چندتا نکته:
اول این حس مالکیت با خودخواهی نسخه اول نسبت مستقیم داره...
دوم وقتهایی که مریض می شم مادرم میگه برای اینکه خوب بشی کافیه بخوای که دیگه مریض نباشی!
سوم اینکه زیاد فکر کردن آدم رو پیر میکنه!
میشه داروی این رو که شاید خودش مال کسی بود رو بگی آقی دکتر؟
ما هم یه مرضی گرفتیم تازگیا،نمی دونیم چیه؟بد درگیرمون کرده،اگه علاجش و دارین بگین ،شاید از رو داروش فهمید دردش چیه.
احساس کردم یه سیلی محکم خورد زیر گوشم !
فکر کنم این سیلی واسه زمانیه که آمپولم جواب نداده !
درد داشتا ! برق از کله ام پرید !
البته آمپول در ادامه قصه ملاقه نه اونچه آقای امین فرمودن !!!
نظر قبلی که بی اسمه مال من بود یادم رفت اسمم رو بنویسم
up up up up up up up up up
ملعغه نه ملعقه...
جالب بود شاید لازمم بشه
آپ علی
۱چیزی اگه یکی هیچکس و هیچچیزی رو لایق خودش ندونه چی؟!


نه من اصلا اینطوری نیستم همین کامپیوتر جلومم از سرم زیادیه!!
آپ کنین دیگه!
به ما سر بزن!
http://sethreeooch.blogfa.com
اگر احساس کنی متعلق به کسی هستی چی ؟؟؟
سلام دوست عزیز. وبلاگ قشنگی داری. اگه دوست داشتی یه سری هم به وبلاگ ما بزن.
http://sethreeooch.blogfa.com
خیلی بده که باید هر چند وقت یه بار به شما سیخ زد که آپ کنید
انگار این سیخ ها هم جواب نداده.
ای بابا پس چرا هیچ خبری نیست؟؟
وبلاگ جمعی از دوستان فیزیک.
ظهر بود یکی بود و هیچ کس نبود...
و اینک ماه هاست که من مدام به این صفحه سر می زنم و هر بار ناامید باز می گردم!
مثه اینکه خیلی هم حاذق هستن... دکترتون!
لینک شدید.
سلام علی
میشه دوباره بنویسی؟
یا حق،شاد باشی.
سلام علی!




دلم خاست بیام اینجارو خط خطی کنم!!!
سبلش<نتسیبلانستلبساسایبناسینتابسنسیا
سیبخمنسبتنمبسیلستلبمیسیانبسیمنبتسیا\گ\گب\بگسسبحیک\۱۳۱۴۳کم۴تقمااف۴۴م۲عهاف۴اتیبپبدذراذزاأآإآأةی»أامایتاکمیتمبنتینبیت
دلم خواست!!!
راستی یادم رفت کامنت بالا اسم بذارم!!!
محمدامین
سلام
برنامه امسال هیات اینترنتی محبان الحسین برقرار است
چشم انتظار شما هستیم
http://majidiat.blogfa.com/post-305.aspx
میدونی علی، نوشتن و نظر گذاشتن اینجا، چه حسی بهم میده؟
حس اینکه رو یه پیکان سفید رها شده کنار یه کوچه خاکی که صاحابشو میشناسی با انگشت یادگاری بنویسی، بدون اینکه واست مهم باشه کسی می بینه یا نه...
راستش حس خوبیه. واسه همین دوست دارم گه گاه سری بزنم و انگشتمو خاکی کنم!
تقریبا ۵ سال از این پست میگذره. خیلی چیزا عوض شده نه؟ شایدم خیلی نه. نمی دونم.
خیلی حس عجیبیه........... ۵ سال. نمی تونم بگم پیر شدم، ولی انگار اون شور و نشاط ۵ سال پیش رو ندارم که هیچ، یه حسی میگه اون حس و حال دیگه هیچوقت بر نمی گرده.
امین
الان شب کریسمسه و من بعد از اینکه تا ساعت ۲ نصفه شب با احسان چت کردم اومدم اینجا یادگاری بنویسم.
نمیدانیمگردردم
ماه رمضونه دم اذان صب، الکی بیدارم
البته ریا نشه
روزه که نمیگیرم فقط نوشتم کیه که یادگاری بمونه.
نصفه شبه
خوابم میاد
عجب... اون پیکانی که روش یادگاری مینوشتم تبدیل با سمند شده!
یه لحظه فکر کردم علی تو پوسته بلاگ رو عوض کردی... 1389 رو 1398 خوندم...
دنیای عجیبیه.
oomadam inja dobare. enghad goshad boodam k hatta zabane kibord ro ham avaz nakardam!
emrooz barf oomad, kheili ghashang bood. raftam ghahve khordam tu ye ghahvekhoone, kheili havas karde boodam. khoshmaze bood.
fk mikoni koodoom tu kudum zaboona mardom ghahve MIKHORAN (va neminooshan)??
الان شب کریسمسه و من دوباره اتفاقی اینجام.
چه حس خوبی!
برای خودم که بعداً میام اینجا: آره! الان آخرای همون سالی هستیم که مجبور بودیم ماسک بزنیم، حتی تو سالن سنگنوردی. همون سالیه که کرونا اومد ولی نرفت.
همه چی آرومه، من چقد خوشحالم.
خوبی علی؟ حسنی؟ زینب؟ همه سلامتین ایشالا؟
بالاخره وبلاگ توئه، بی ادبی میشه بی حال و احوال برم.
شاید...
الان شب کریسمس نیست ولی نزدیکه و من دوباره اتفاقی اینجام. حرف زیاد دارم ولی نصف شبه و خستم.
شب کریسمسه و من تنهایی تو فراو مایر نشستم. حس وحال خیلی عجیبیه، از آخرین باری که اینجا نوشتم خیلی اتفاقا افتاده. آدمای زیادی وارد زندگیم شدن و احتمالا وموقتا خارج.
احساسات متنوعی رو تجربه کردم که دلتنگی یکی از برجسته تریناشه. از وین رفتم درسدن، و حالا از وین میرم کالیفرنیا. خوشحالم.