فرشته

-سر امیر آباد؟

-بیا بالا.

-تق.(در باز شد.)

-تق(در رو بستم.)

عقب، وسط نشسته بودم. از این تاکسی هیوندا های قدیمی بود. همین دیروز بود که تازه این تاکسی ها در اومده بود. اما حالا دیگه وقت از رده خارج شدنش بود. از کنجکاوی یه نگاهی به جلو داشبوردش انداختم. یه نگاه به ساعت انداختم ببینم دیر نشده باشه. هر چند اگر دیر بود هم کاری از دستم بر نمی اومد. ساعتش خراب بود .چرت و پرت نشون میداد:10۸-108-108-102

دوباره نگاهم به ساعت افتاد:116-116-116-110

خودشه! ساعت نبود؛ تاکسی متر بود. وای خدای من. چه آدم حسابی ایه. تاکسی متر! عجب شانسی. می دونی از بین هر چند هزار راننده یکیشون تاکسی متر میندازه.من که سومین تجربم بود. خدای من! این حتما باید یه روشنفکری، پروفسوری، چیزی باشه که از زور بی پولی مسافر کشی میکنه.

مرد راننده که تا چندی قبل برام یه آدم عمولی بود، حالا نصف مغزمو گرفته بود .خیلی نرم می روند.  چه قدر با کلاس بود. سکوت، سکوت، سکوت. یعنی  الان داره به چی فکر میکنه؟ عدم قطعیت؟ مدرنیسم و نتایج آن در تفکر گوگول و برعکس؟ مدیریت براساس آشفتگی در جهان صنعتی یا غیر صنعتی؟ یا چیزهای مهم تری مثل انرژی هستکی یا سلول های بنا بنیاین؟ شاید اصلا یکی از اولیا باشه و مسافر کشی میکنه کسی نفهمه؟ البته از آنجا که طبق آمار خودم 60% مردم مسافرکشی میکنند حدس چی کاره بودنش کار سختیه. شایدخدا هم از سیستم ما خوشش اومده فرشته های بیکار رو فرستاده مسافر کشی! وگرنه از آدم بعیده تاکسی متر روشن کنه.

پیراهنش چهار خونه. از آینه به اون یه تیکه از صورتش که معلوم بود خیره شدم. از پشت به موهای کوتاه و صافش نگاهی انداختم. کم از این آدما میشه دید.  

چقدر به وجد اومده بودم .اونقدر که نفهمیدم چقدر زود 102 تومن شد 250 تومن.260؛270.هر روز 300 میدادم.خیلی مشتاق بودم ببینم تاکسی متر چند تا میندازه.آخه دیروز یکیشون میگفت کرایه چهارصده؛ کلی باهاش بحث کردم.280 ،290 . نکنه بیشتر از 300 بشه اونوقت ده بیست تومن باقیمونده رو نگیره! خوب نیست به این موجود عجیب و غریب بده کار بشم. 298.

-آقا دستت درد نکنه، پیاده می شم.

با اینکه هنوز ۱۰۰ متری مونده بود اما این بهترین راه بود. سر 300 تومن تاکسی متر وایساد.

-بفرمایید.(یه هزاری)

-تق.(در باز شد.)

-تق.(در رو بستم.)

از پنجره بقیه پولم رو گرفتم.

رفت.

شمردم.

650

انگار نه انگار که چیزی شده؛ به راهم ادامه دادم.