اندر احوال وبلاگ

شیوه ارتباطی نوشتن و خواندن در مقایسه با گفتن و شنیدن  مزایای بسیاری دارد.(و بالطبع معایبی)

 

از اهم مزایا چنان است که. 

 با توجه به تغییرات لحظه به لحظه درونی مان، هر موقعی برای ایجاد ارتباط آماده نیستیم. بعضی موقع ها حال شنیدن حرف نداریم. بعضی موقع ها حال شنیدن حرف داریم اما نه هر حرفی. و در حالات نادری حاضریم هر چیزی را بشنویم.

گوینده ها نیز با شنونده ها تفاوت چندانی ندارند. آن ها هم گاهی کلا سکوت را ترجیح می دهند. زمانی فقط حس گفتن از نوعی خاص را دارند. مثلا فقط درد دلشان می آید. یا فقط شوخیشان می آید. یا فقط غرشان می آید. یا فقط ... . حالاتی هم نزد گوینده ها پیدا می شود که فقط می خواهند بگویند. هر چیزی که شنونده می خواهد بشنود.

و هر کس حالت غالبی دارد.

در این میان تنها زمانی یک ارتباط لذت بخش کلامی شکل می گیرد که طرف های ارتباط حالاتی متناظر داشته باشند. گوینده در موضوع خاصی بخواهد بگوید و شنونده همان موضوع را بخواهد بشنود. و این شرایط به ندرت یافت می شود.

اما در نوشتن و خواندن آن هم از نوع وبلاگیش، نویسنده هر موقع که نوشتنش بیاید می نویسد و خواننده هر گاه آماده خواندن بود می خواند و اگر نخواست، هر گز نمی خواند. اگر خواست کامنت می دهد و اگر نه صفحه را می بندد. اگر نبود امکان چنین ارتباطی چه بسیار حرف هایی که به خاطر جور نشدن موقعیتش باید با خود به گور می بردیم.

البته نباید از حق گذشت که یک ارتباط کلامی، هنگامیکه شرایطش مهیا باشد چنان عمیق و موثر است که از این لحاظ با نوشتن و خواندن قابل مقایسه نیست. شاید به این خاطر که ارتباط چشمی و زبان بدن هم به کمک می آیند.

وجود نمایشگاهی دائمی از تابلوهای نوشتاری شخصی، یعنی همین فضای مجازی وبلاگی خودمان، شرایط خوبی را برای چنین ارتباطی مهیا می کند.


و از عمده معایب چنین است که.

نوشتن و خواندن از نوع وبلاگیش پتانسیل فوق العاده ای در خیال پردازی و توهم در شخصیت پردازی دارد. دراین مورد این پست کریم رو پیشنهاد می کنم.  


پ.ن: آپ پس از یک سال و بیست و چهار روز و بیست و دو ساعت و دوازده دقیقه.

اوهام/خیال باطل

به نظر شما تعداد چیزایی که هست و ما ازش بی خبریم بیشتره یا چیزایی که نیست و ما ازش با خبریم؟

به نظر شما اساس نادانی ما از بی خبر بودن از موجودات نشئت می گیرد یا از با خبر بودن از ناموجودات؟ 

 

از این بد تر کسی نمی تونست توضیحش بده. یه ذره بیشتر توضیح بدم. به نظر من آنقدر که ما انسان ها از خیال وجود روابطی که نیستند زجر می کشیم از ندانستن روابط موجود زجر نمی کشیم. بنابر این برای من  60% دانش را دانستن نبودها تشکیل میده و 40درصدشو دانستن بودها.  

تعادل ترمودینامیکی

با هر کی زیاد می گردم خنده هام شبیه خنده هاش میشن. 

جمله هام هم شبیه جمله هاش میشن. 

شایدم موضوع عمیق تر از این حرفاس.