ماهر



آنچه را که به آسانی قادر به انجام آن هستیم انجام می دهیم، نه آنچه را که باید.

همچون آن آشپز نه چندان زرنگی که چون در باز کردن قوطی های کنسرو خیلی ماهر بود، در یک روز همه کنسروهای موجود در هتل را باز کرد.



Not delivered message



- بالاخره این برگه یادداشتمو پیدا کردم. من کم پشیمون می شم. اما الان پشیمونم. قبل از جلسه یادداشت کرده بودم که بگم. آخه به وجد اومده بودم از این تصمیمش. اول جلسه گفتم بذار آخرش بگم. آخرش که شد اون حس همیشگیِ مزخرف اومد سراغم و این کار رو نکردم. حس مزخرف میگه که حیفه بعضی چیزا گفته شه. اومدم بنویسم بندازم تو باکسش. تو فکرش بودم که یکی دو روزی به کما رفتم. از کما که بیرون اومدم گفتم حالا که اینقدر طولش دادم کاملش می کنم و میدم ستون. اون روز حواسم بود که یکی از کار هایی که نکرده ام همینه که باید حتما انجامش بدم. پیام هیچگاه نرسیده.



- امروز ماشینو از پارکینگ اوردم بیرون.

 

محرم


جلوی خونه ما یه پارکه. شلوغ ترین پارک محله است. یه محیط بزرگ و دلباز، با درختهای همیشه سر حال کاج و شاخه های خزان زده بید و توت. آبی که از امامزاده سرچشمه میگیره، دو تا جوب رو پر از آب حجیم و زلالی می کنه که آخرشم میره توی آب انبار ته پارک تا از آبش برای آبیاری چمن ها استفاده شه.


همه جور آدم تو پارک پیدا میشه. آخه این خصوصیت رو پارکی که پشت خونه قبلیمون بود نداشت. اونجا هر کسی جرات نمی کرد بره پارک. صنف مواد فروش ها معمولا پارک رو قرق می کردند. اما تو این پارک علاوه بر بر دوستان اهل عمل(شایدم امل)؛ خانواده های بیست نفره با قابلمه هاشون، گروه های دوستی پر جمعیت با قلیون هاشون، گروه های دوستی کم جمعیت با وسایل سرگرم کنندشون مثل تخته، زوج های دم یا بعد از دم بخت بدون وسیله ای خاصی و تک آدم ها با تنهایی هاشون پیدا می شوند.


کسانی که برای اولین بار، شب خونمون می خوابن تازه می فهمن که پشت سر تعاریفی که از موقیت خونه می کردن چه معایبی خوابیده. بین خونه ما و پارک یه خیابونه(اصلیتش کوچه است). از ساعت ده به بعد وقت اینه که آقا پسر هایی که دختر خانوم های متناظرشو  مزوزو  توصیف کرد، با پراید باباشون کوچه رو، پر گاز بالا پایین می کنن و خواب رو ازکسایی که خوابشون سبکه می دزدن. گذاشتن سرعت گیر هم تاثیری جز اضافه شدن صدای تلق تلق نداشته. هر چند که این سر و صداها برای بیدار کردن من که خوابم سنگینه کافی نیست اما من هم وقتی بیدارم از صدای سیستم دوستان مستفیض می شم.


اولین نشانه محرم. چند روزیه که نوع  صدای سیستم های بچه محل ها عوض شده. وقت بره کشون مداح هاست.

امسال خیلی نسبت سال های قبل راحت ترم. اما هنوز هم یه ذره توی دلم حسی پیدا میشه که یادگاری از چهار ،پنج سال پیشه. وقتی که شروع محرم شروع اعصاب خوردی های من بود. نوع عزا داری ها بد جور روی مخم بود. الان سعی می کنم زیاد بهش فکر نکنم. خودمو به ندیدن میزنم تا این اعصاب خوردیه بیدار نشه.


یادم میاد پنج، شش سالم بود که به خاطر اینکه به دسته ی تکیه ی محلمون نرسیدم کلی گریه کردم. یادش به خیر کل انداختیم سر خالی خوردن پیاز. عشقمون زنجیر های بزرگ و سنگین و جوشی بود، برعکس بزرگتر ها که سبک تر ها رو ترجیح می دادند. همه کار می کردیم بدون اینکه لحظه ای به ذهنمون برسه که "چرا؟".


کاش الان هم معنی چرا رو نمی دونستم. کاش مثل بچگی هام بودم.

امیدوارم زود تر پیر شم. چون میگن پیر ها هم مثل بچه هان.