محرم


جلوی خونه ما یه پارکه. شلوغ ترین پارک محله است. یه محیط بزرگ و دلباز، با درختهای همیشه سر حال کاج و شاخه های خزان زده بید و توت. آبی که از امامزاده سرچشمه میگیره، دو تا جوب رو پر از آب حجیم و زلالی می کنه که آخرشم میره توی آب انبار ته پارک تا از آبش برای آبیاری چمن ها استفاده شه.


همه جور آدم تو پارک پیدا میشه. آخه این خصوصیت رو پارکی که پشت خونه قبلیمون بود نداشت. اونجا هر کسی جرات نمی کرد بره پارک. صنف مواد فروش ها معمولا پارک رو قرق می کردند. اما تو این پارک علاوه بر بر دوستان اهل عمل(شایدم امل)؛ خانواده های بیست نفره با قابلمه هاشون، گروه های دوستی پر جمعیت با قلیون هاشون، گروه های دوستی کم جمعیت با وسایل سرگرم کنندشون مثل تخته، زوج های دم یا بعد از دم بخت بدون وسیله ای خاصی و تک آدم ها با تنهایی هاشون پیدا می شوند.


کسانی که برای اولین بار، شب خونمون می خوابن تازه می فهمن که پشت سر تعاریفی که از موقیت خونه می کردن چه معایبی خوابیده. بین خونه ما و پارک یه خیابونه(اصلیتش کوچه است). از ساعت ده به بعد وقت اینه که آقا پسر هایی که دختر خانوم های متناظرشو  مزوزو  توصیف کرد، با پراید باباشون کوچه رو، پر گاز بالا پایین می کنن و خواب رو ازکسایی که خوابشون سبکه می دزدن. گذاشتن سرعت گیر هم تاثیری جز اضافه شدن صدای تلق تلق نداشته. هر چند که این سر و صداها برای بیدار کردن من که خوابم سنگینه کافی نیست اما من هم وقتی بیدارم از صدای سیستم دوستان مستفیض می شم.


اولین نشانه محرم. چند روزیه که نوع  صدای سیستم های بچه محل ها عوض شده. وقت بره کشون مداح هاست.

امسال خیلی نسبت سال های قبل راحت ترم. اما هنوز هم یه ذره توی دلم حسی پیدا میشه که یادگاری از چهار ،پنج سال پیشه. وقتی که شروع محرم شروع اعصاب خوردی های من بود. نوع عزا داری ها بد جور روی مخم بود. الان سعی می کنم زیاد بهش فکر نکنم. خودمو به ندیدن میزنم تا این اعصاب خوردیه بیدار نشه.


یادم میاد پنج، شش سالم بود که به خاطر اینکه به دسته ی تکیه ی محلمون نرسیدم کلی گریه کردم. یادش به خیر کل انداختیم سر خالی خوردن پیاز. عشقمون زنجیر های بزرگ و سنگین و جوشی بود، برعکس بزرگتر ها که سبک تر ها رو ترجیح می دادند. همه کار می کردیم بدون اینکه لحظه ای به ذهنمون برسه که "چرا؟".


کاش الان هم معنی چرا رو نمی دونستم. کاش مثل بچگی هام بودم.

امیدوارم زود تر پیر شم. چون میگن پیر ها هم مثل بچه هان.

 

 

نظرات 12 + ارسال نظر
مرتضی پنج‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:25 ب.ظ

سلام
بی ربطه این ولی من محرم تو زمستونارو خیلی دوست دارم...

حمیدرضا جمعه 27 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:11 ق.ظ http://hrkaviani.blogspot.com

آقا ما بعد خوندن این مطلب به طرب اومدیم.
راستی منم یادمه که بچه بودم یه آقاه اومد تو دسته زنجیر منو گرفت داد به دوستش. منم اون شب فک کنم یه 2، 3 ساعتی گریه کردم

بستانی هستم! جمعه 27 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:49 ب.ظ http://bosabad.blogfa.com

عرض ارادت!
چرا عوضش نکنیم؟!چرا نادیده بگیریم؟یادمه بابام می گفت آدم تا جوونه می خواد دنیا رو فتح کنه...وقتی پیر میشه عقلشمیاد سر جاش!ولی اگر آرزوهای جونا نباشه زندگی راه درستش رو پیدا نمی کنه... این روزا خیلی به این حرف و معنیایی که داره فکرمی کنم...شاید منظورش این بود که بی عقلی خوبه شاید می گفت پیری بده شاید می گفت تلاش برای عوض کردن وضع موجود لازمه ..شاید...

بستانی! جمعه 27 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:50 ب.ظ

راستی علی آقا
هرچند ما بدیم تو ما را بدان مگیر!
شاهانه ماجرای گناه گدا بگو...

مجید شنبه 28 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 03:06 ب.ظ http://majidiat.blogfa.com

سلام
ببخشید که خیلی دیر دارم خبر میدم
برنامه هیات اینترنتی محبان الحسین رو تو وبلاگ گذاشتم
اگر تمایل داشتین شبی میزبان عزای سالار شهیدان باشین لطفا سریعتر به من خبر بدین تا اسم شما و وبلاگتون رو تو برنامه هیات بنویسم
لطفا به دوستانتون اطلاع رسانی کنین و اگه تمایل داشتین برنامه هیات رو تو وبلاگتون بزنین
یاعلی

غفاری شنبه 28 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:58 ب.ظ http://fghaffaari.blogfa.com/

جدی پیر بشیم می شیم عین بچه ها؟

بهار یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:16 ب.ظ

دلم از اون دسته های قدیمی میخواد که بزرگ محل اون جلو وامیسته و یه یا حسینش به ۱۰۰تا یا حسین من می ارزه...
که اون کسی که علم رو بلند میکنه واقعا پهلوون محله باشه ..نه مثل الان...
و صد البته که من خودم اون هارو ندیدم..!

حاجی پنج‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:48 ق.ظ http://salamhaji.blogfa.com

اقا ایران زندگی میکنی؟جوی پر آبو درخت بیدو کاجو

علی۸۸ چهارشنبه 16 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:38 ق.ظ http://ghoghnoos2010.blogfa.com/

به منم سر بزنید این وبلاگمو تازه ساختم

یاس دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:19 ب.ظ

دیره ولی میخاستم بگم منم با عزاداری های الان خیلی موافق نیستم با اصلشون خیلی فاصله دارن
ما هم از اون پارکا چندتایی دور و برمون داریم حس شما رو منم دارم ولی فکر میکنم اگه یه روز از خواب پاشمو ببینم پارک محله مون دیگه نیست دلم میگیره بهتره هر چیزی رو همونطور که هست دوست داشته باشیم

بهار دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:33 ب.ظ

سلام
تونستید از اون نظر ها استفاده کنید..؟

http://dralimohammadi.blogspot.com پنج‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:35 ب.ظ

http://dralimohammadi.blogspot.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد